داستان از داخل شهر لس آنجلس و درحوزه پلیس های بسیار خشن که در آن برخی از آن ها قانون را نقض میکنند و به فکر منافع شخصی خود هستند، شروع می شود…
داستان لوکاس هود، یک دزد حرفه‌ای را روایت میکند که موفق می‌شود خودش را بجای کلانتر جدید اما به قتل رسیده شهر بانشی در ایالت پنسیلوانیا جا بزند و هویتش را مخفی نگه دارد…
داستان در شهری کوچک در جنوب ایالت داکوتای فعلی در اواخر سال ۱۸۰۰ میلادی روایت می شود. از سراسر امریکا برای یافتن طلا مهاجران بساری کوچ می کنند که با یافتن طلا یک شبه ره صد ساله را بپیمایند.
سریال از یک فرار شروع می شود فرد جوانی ریشهای خود را می تراشد و یونیفرم مامورین زندان را می پوشد و به راحتی از زندان فوق امنیتی فرار می کند. نام این” فرد نیل کفری” است.
جسد متعلق به یک سیاستمدار سوئدی بر روی پل “اُرساند” که دانمارک و سوئد را به هم وصل میکند پیدا می شود. با پیدا شدن جسد، دو بازرس دانمارکی و سوئدی با یکدیگر همکاری میکنند،”کوپنهاگن”دانمارک و اداره ی تجسس جرائم “مالمو” از سوئد دخیل هستند…
داستان سریال در مورد کارآگاهی است که از لندن به بلفاست پایتخت ایرلند شمالی می رود تا در مورد یک پرونده‌ی قتل به پلیس ایرلند کمک کند. کارآگاه استلا گیبسون پس از بررسی متوجه می شود که این قتل با پرونده ی دیگری در ارتباط است و در واقع با قاتلی زنجیره ای طرف هستند…
داستان سریال در مورد گم شدن یک نوجوان است. “رابین گریفین” کارآگاهی که برای دیدن مادر پیر و در حال مرگ آن نوجوان، به زادگاه خود در نیوزلند باز می گردد، و از سوی پلیس شهر از او درخواست می شود به دلیل داشتن تخصص در این مورد به آنها کمک کند.
داستان درباره قتل جوانی است که در سیاتل رخ داده و گروهی از پلیسان به تحقیق در خصوص این قتل مشغول شده اند و به دنبال قاتل و انگیزه او از انجام این کار هستند…
